سيد امير سامسيد امير سام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

سام؛ خورشید کوچک ما

ماشین لباسشویی

          جوجه مامان جدیدا کارای عجیب ولی شیرین زیادی انجام میدی.یکی از اون کارا اینه که هرچیزی که دستت بیاد رو توی سطل زباله میندازی حالا اون چیز میتونه دستمال باشه یا موبایل یا کنترل یا تلفن خونه. این کارت باعث شده که من هروقت بخوام  سطل های زباله اتاقهارو خالی کنم،باید همشونو به دقت  چک کنم که مبادا چیزی توش انداخته باشی و من متوجه نشم.         از این که بگذریم چند روز پیش کار جالب دیگری کردی مسواکت رو توی ماشین لباسشویی میانداختی و درشو میبستی کمی صبر میکردی.................. بعد در ماشین رو باز میکردی مسواکتو در میاوردی و به دقت نگاه میکردی که تمیز شده یا نه. بعد دوباره این کار...
15 تير 1392

سام من

پسر من چند وقته که موهات خییلی بلند شده اما دلم نمیاد کوتاهشون کنم، میخوام بلند بشن. برای همین امروز با کش موهاتو بستم. یه موقع هایی اینقدر دلم میخواد دختر بودی... خیلی ناز میشدی هااااااااااااااااااااااااااااااا              قرررررررربونت برم .                ...
14 تير 1392

یک روز در حیاط خانه

پسر گلم دیروز حوصلت توی خونه خیلی سر رفته بود. بابایی هم کار داشت و نمیشد بریم بیرون منم شما رو بردم پایین ،توی حیاط. تو هم خیلی خوشت اومد و کللللی بازی کردی. به همه چیز دست زدی تا ازشون سر در بیاری!          و طبق معمول میخواستی همه چیزو بریزی توی چاه. اینجا هم میری گلبرگ هارو میاری و میریزی توی چاه                     قربونت برم که خسته شدی و میخوای بری.             توی اسانسور هم کلی شادی کردی و دستتو به همه جا زدی             امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه.                                              ...
14 تير 1392

جدیدها

سام مامان این روزا خیلی کارای جدیدی انجام میده.      تو این یک ماه گذشته کللللی پیشرفت کرده ..مثلا میدونه که کاربرد تلفن چیه بعد میذارتش روی گوشش و به زبون خودش حرف میزنه، ازپله ها بالا میره، یه کلماتی رو بیان میکنه و اهنگشونو میزنه،مثل مامان ،بابا،دایی،عزیزم،بده،مینا،دد و در کل خیلی هشیار شده     یکی از بزرگترین  کارهاش راه رفتنه که اونم چند مرحله داشت.     بالا رفتن از پله     از پله ها پایین میاد   و اولین قدمهای استوار   تلفن رو بر میداری و روی گوشت میذاری و الو میگی. وقتی هم که من میخوام گولت بزنم و    الکی کنترل رو به جای...
12 تير 1392

بستنی

                  سام عزیزم تو این روزهای گرم یا بهتره بگم داااغ تابستونی هیچ چیزی بهتر از بستنی نیست. تو هم که عاشقشی.اولین بار توی مدینه جمیرا در دبی بهت بستنی دادم،اونم یه نوک قاشق. اما اینقدر جیغ زدی و بازم میخواستی که همه بهمون نگاه میکردند و فکر میکردن حالا ما چه کارت کردیم.بابا جونم یه قاشق پر بستنی کذاشت تو دهنت. تو هم چشمات گرد شد،نه میتونستی بستنی رو که با این همه زحمت به دست اورده بودی بدی بیرون،نه دلت میامد و نه میتونستی قورتش بدی بمیرم برات شکموی مامی.     امروز هم وقتی من داشتم بستنی میخوردم تو حمله کردی به ط...
11 تير 1392

حال و هوای این روزاااااا

سامی اینروزا نزدیک روز تولدته. امروز ماه و روز و ساعت و  دقیقه از عمرت میگذره، و من خیلی تو حال و هوای تولدتم،اما نمیخوام یه جشن بزرگ بگیرم چون نه کسی رو دارم که دعوتش کنم و نه تو چیزی از تولد میفهمی.منم تصمیم گرفتم یه مهمونی خودمونی با مادر بزرگ پدر بزرگات بگیرم ،برات تم هم سفارش دادم..بعدش اگه شد بریم یه طرفی،که اونم بستگی به کارای بابایی داره.میدونی که این روزا خیلی درگیره کاره،که همش به خاطر اینده ماست.  و اینکه چقدر همه چیز زود گذشت... پارسال این موقع من چکار میکردم یا به چی فکر میکردم؟ خدارو شکر تو سالم و سرحال پیشمونی و من دارم برای تولد یک سالگیت برنامه ریزی میکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!...
9 خرداد 1392

يكسال

پسر گلم امروز سوم خرداده ، تولد تو يكسال پيش در چنين روزي ، ساعت 9:20 دقيقه صبح براي اولين بار چشماتو به روي زندگي باز كردي نفس كشيدي و صداي خودتو شنيدي. و من براي اولين بار لمست كردم، گرماي بدنتو حس كردم همون لحظه عاشقت شدم. چه حس زيبايي بود، حسي كه در تمام زندگي فقط يكبار به وجود مياد. از خدا ممنونم كه تورو بهم داد صحيح و سالم خدايا شكرت...
3 خرداد 1392