پسر گلم سام امروز اولین روز از ماه رمضان بود.امسال دومین رمضانی است که تو در کنارمون هستی. پارسال توی همچین ماهی شما دوماهت بود و خیلی کوچولو بودی. اون روزا یه موقع هایی میشد که تو بد خواب میشدی و ما باید شما رو با ماشین میبردیم بیرون،یکم میگشتی و خوابت میبرد.من همیشه نزدیکی های شب میترسیدم که باز این حالت بشی و گریه کنی برای همین اصلا نمیخواستم باهات تنها باشم و دوست داشتم یکی پیشم باشه.یه جورایی دست پاچه میشدم،البته این حالت به ندرت در من به وجود میاد اما تو اون دوران این حس در من به وجود امده بود و باعث شده بود از تنها موندن پیشت بترسم.البته کم کم این احساس رو در خودم کشتم و سعی کردم با تر...