حال و هوای این روزاااااا
سامی
اینروزا نزدیک روز تولدته.
امروز
ماه و روز وساعت و
دقیقه از عمرت میگذره،
و من خیلی تو حال و هوای تولدتم،اما نمیخوام یه جشن بزرگ بگیرم چون نه کسی رو دارم که دعوتش کنم و نه تو چیزی از تولد میفهمی.منم تصمیم گرفتم یه مهمونی خودمونی با مادر بزرگ پدر بزرگات بگیرم ،برات تم هم سفارش دادم..بعدش اگه شد بریم یه طرفی،که اونم بستگی به کارای بابایی داره.میدونی که این روزا خیلی درگیره کاره،که همش به خاطر اینده ماست.
و اینکه چقدر همه چیز زود گذشت...
پارسال این موقع من چکار میکردم یا به چی فکر میکردم؟
خدارو شکر تو سالم و سرحال پیشمونی و من دارم برای تولد یک سالگیت برنامه ریزی میکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این روزا خیلی زبل شدی،،تا سرمو بر میگردونم مثل باد چهار دست و پا از بغلم سر میشی.دیشب صندلی اوپن رو انداختی روی خودت و کلی گریه کردی بعدم خوابیدی.
امروزم که بابایی داشت تو حمام ریشاشو میزد از فرصت استفاده کردی و پریدی تو حمام که صدای بابایی بلند شد.وقتی رفتم دیدم در چاهو برداشتی و داری میخندی انگار بازم یه چیز دیگه کشف کردی!!
جدیدا عاشق ماکارانی مدل صاف شدی.برام جالبه که با انگشتای کوچولوت اروم برشون میداری ،درست مثل یه صیاد، میبریش توی دهن خوشگلت قررربونت برم
از دیدن غذا خوردنت لذت میبرم.
وقتی صدات نمیاد داری یه کارایی میکنی.مثلا چند روز پیش داشتی یه میوه کاج میخوردی و شبیه سنجاب شده بودی!!