سيد امير سامسيد امير سام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

سام؛ خورشید کوچک ما

ماه رمضان 92

1392/5/4 0:18
نویسنده : مامي مينا
436 بازدید
اشتراک گذاری

                         عکسهای متحرک ماه مبارک رمضان,عکس های متحرک ماه مبارک رمضان,تصاویر متحرک ماه مبارک رمضان,ماه مبارک رمضان 92,ماه مبارک رمضان,pixday.ir,دنیای شکلک-شکلک زیبا-انیمیشن- تصاویر متحرک ماه رمضان,عکس متحرک ماه مبارک رمضان Ramadan - دنیای تصاویر شباهنگ,تصاویر متحرک ماه رمضان - فتوبلاگ,عکس ماه رمضان +عکس های ماه مبارک ,عکسهای متحرک زیبا به مناسبت ماه مبارک رمضان,عکس متحرک بمناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان,عکس های متحرک با عنوان ماه رمضان ,تصاویر زیبا و دیدنی ویژه ماه مبارک رمضان ,تصویر متحرک ماه رمضان - برای بیداری*أَللهُمَ نـَوِّر قـُلوُبَنــَا بالقـــُرآن*,تصاویر متحرک ماه رمضان - سری اول,صندوق خیریه حضرت امیرالمؤمنین (ع) - تصاویر متحرک ماه رمضان,صندوق خیریه حضرت امیرالمؤمنین (ع) - تصاویر متحرک ماه رمضان,تصاویر متحرک با مضمون ماه مبارک رمضان ,عکس متحرک بمناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان - دنیای عکس متحرک ,تصاویرمتحرک ومتن متحرک بمناسبت ماه مبارک رمضان - دنیای عکس,عکس‌های ویژه ماه مبارک رمضان [آرشیو] ,گالری تصاویر - تصاویر متحرک ماه رمضان, عکس متحرک انیمیشن بسیار زیبا به مناسبت ماه رمضان,دعای ماه رمضان به صورت تصویری متحرک و بسیار زیبا ,تصاویر متحرک (رمضان) - تصاویر متحرک و خدمات وبلاگ نویسی,تصاویر متحرک و زیبای رمضانیه ( سری دوم ),

پسر گلم سام

امروز اولین روز از ماه رمضان بود.امسال دومین رمضانی است

که تو در کنارمون هستی.

پارسال توی همچین ماهی شما دوماهت بود و خیلی کوچولو بودی.

اون روزا یه موقع هایی میشد که تو بد خواب میشدی و ما باید شما رو با ماشین میبردیم بیرون،یکم میگشتی و خوابت میبرد.من همیشه نزدیکی های شب میترسیدم که باز این حالت بشی و گریه کنی برای همین اصلا نمیخواستم باهات تنها باشم و دوست داشتم یکی پیشم باشه.یه جورایی دست پاچه میشدم،البته این حالت به ندرت در من به وجود میاد اما تو اون دوران این حس در من به وجود امده بود و باعث شده بود از تنها موندن پیشت بترسم.البته کم کم این احساس رو در خودم کشتم و سعی کردم با ترسم روبرو شم،خوشبختانه حس مادریم بهم کمک کرد و مشکلم خیلی زودتر از اونچه که فکرشو میکردم حل شد.

توی یکی از روزهای ماه رمضان مامانم مارو برای افطار دعوت کرده بود.من به شما شیر میدادم و نمیتونستم روزه بگیرم اما بابایی روزه بود.تو خیلی اروم بودی.اما همین که افطار شد و بابایی با تموم شدن اذان خواست یه چایی بخوره تو گریه رو سر دادی،از همون گریه های معروف!!!!!

بابایی بیچاره که کلی حول شده بود سریع بلند شد.خلاصه که من و بابایی یه یک ساعتی شما رو با ماشین توی کوچه ها میگردوندیم تا شما بخوابی.به هر ترتیبی بود شما خوابیدی و ما برگشتیم . بابایی بیچاره بعد از دوساعتی که از افطار گذشته بود نشست و با خیال راحت ،توی ارامش روزشو باز کرد.

    

اما امسال پسرکم بزرگ شده و عاقل شده.راحت میخوابه وصبح زود بیدار میشه.موقع خوابیدن بابایی و مامانیشو اذیت نمیکنه.

 

خدایا به خاطر همه چیزهایی که به من دادی ازت ممنونم.

                    kalp-110.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)