سام؛ خورشید کوچک ما

امشب تو داشتی با خودت اروم بازی میکردی منم داشتم تلوزیون میدیدم که یه دفعه به پات دقت کردم و دیدم  داره خون میاد الهی بمیرم برات. اما تو هیچی نمیگفتی اصلا انگار نه انگار... پسرم منو ببخش که مواظبت نبودم.                               ...

نمیدونم چه علاقه ای به گلهای من داری؟؟ وقتی هم که منو میبینی میخندی                چون میدونی وقتی خودتو موش کنی من هیچی بهت نمیگم.....سریع خودتو موش میکنی!!         این هم یکی دیگه از شیرین کاریاته البته اینا برق نداره اما... ...

این یکی دو هفته به خاطر کار بابایی مجبور بودیم بریم کاشان البته واسه تو بد نشد.هم دورت شلوغ بود و هم مهارتهای زمینیت کامل شد   بابایی برای به دنیا امدنت یه شام تو رستوران رز داد و البته هر کاری خواستی کردی... ...

                                   جمعه ١٠ آذر ددی جون بهت چای میداد که متوجه دندونت شد هنگامی که با دقت بیشتری نگاه کردیم دندان کوچکت را در پایین دیدیم. در اون زمان هیچ کس از گازهای تو در امان نبود. چند روز بعدمامان توران برات اش دندونی پخت والبته مامانی هم خونه خودش درست کرد و به همه خونه های اطراف داد.یه کمش را هم برد بالای پشت بام برای گنجشکا... بابا حاجی هم برات یه کیک بزرگ و خوشگل خرید.تو نمیتونستی بخوری اما منکه میتونستم به به به... ...