عروسی علیرضا
عزیزم
22 بهمن عروسی پسر عموی بابایی
بود و ما هم رفتیم عروسی.
بهتون کلی خوش گذشت و از رقص نوراش خیلی خوشت اومده بود.
تا جایی که همش دنبالشون میکردی و سرت پایین بود.
دستشون درد نکنه عروسیشون خیلی خوب بود و من و شما کلی رقصیدیم البته تو بیشتر...
و در اخر هم شما با عروس و داماد شام خوردی.
این روزها در استانه 33 ماهگی هستی.در صحبت کردن خیلی پیشرفت کردی اما گاهی نیاز به ترجمه من داری.
بابا درگیر کارهای گالریه و زیاد نمیشه تو خونه پیداش کرد و من و شما همیشه با هم کلی خوش میگذرونیم.
شنبه 25 بهمن تولد من بود و مامی منو با یه کیک شکلاتی خوشمزه سورپرایز کرد.
البته کادوهامو زودتر گرفته بودم.
بابام یه مسواک برقی اورال بی محسن یه منو پاد برای عکسبرداری و مامیم
پول با یه پلیور خوشگل...و عزیز هم پنجاه تومن
ممنون از همه.
و البته همسر عزیزم هم مثل هرسال شرمندم کرد و یه گوشواره
بسیار شیک برام خرید که تو عروسی گوشم بود.چون تازه گوشمو بعد از 28 سال سوراخ کردم و عاشق گوشواره شدم.
البته برای سالگرد ازدواجمون هم شرمندم کرد که اینجا نمیشه گفت چیه اما چون خودم امکان داره یادم بره بعدها..براش رمز میذادم (یاقوت کبود)
من و شما هم یه کفش و دوتا شال دستباف براش خریدیم که خیلی خوشش اومد.
حالا بریم سراغ عکسها
اینم کیک تولد مامان